معنی از امراض عصبی

فرهنگ فارسی هوشیار

امراض عصبی

بیماری های پی


امراض

بیمار گردانیدن، بیمار کردن

حل جدول

لغت نامه دهخدا

امراض

امراض. [اَ] (ع اِ) ج ِ مرض. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ناخوشیها. بیماریها. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).
- امراض اطفال، بیماریهای کودکان.
- امراض جلدی، بیماریهایی که در پوست پیدا میشود.
- امراض داخلی، بیماریهای درونی.
- امراض دماغی، بیماریهای مغز.
- امراض روحی یا روانی، بیماریهای مربوط به روان.
- امراض ساری، بیماریهای واگیر و همه گیر.
- امراض عصبی، بیماریهای پی. بیماریهایی که در اعصاب پیدا میشود.
- امراض نسوان، بیماریهای زنانه.
- امراض وبایی، بیماریهای همه گیر. بیماریهای دنیاگیر.
تقسیمات امراض در طب قدیم بقرارزیر است: امراض اوعیه، امراض بحرانیه، امراض جزئیه، امراض حاده، امراض سوء الترکیب، امراض سوء مزاج، امراض شرکیه، امراض شکل، امراض صفائح الاعضاء، امراض طاریه، امراض عدد، امراض عصریه، امراض فصلیه، امراض کُلِیَّه، امراض عادیه، امراض متعدیه، امراض متوارثه، امراض مجاری، امراض مرکبه، امراض مزمنه، امراض مسریه، امراض مسلمه، امراض مشارکه، امراض مشترکه، امراض مفرده، امراض مقدار، امراض مؤمنه، امراض وافده، امراض وبائیه، امراض وضع. و رجوع به بحر الجواهر شود.

امراض. [اِ] (ع مص) بیمار گردانیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بیمار کردن. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). || بیماری یافتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || بیمار یافتن کسی را. (آنندراج) (از اقرب الموارد). || بصواب نزدیک شدن در رای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به اصابت نزدیک شدن در رای در حاجت. (ازاقرب الموارد). نزدیک شدن بفکر صواب. (آنندراج). || خداوند مال آفت رسیده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آفت رسیدن به مال کسی. || بیمار شدن ستور قوم. (از اقرب الموارد).


عصبی

عصبی. [ع َ ص َ] (ص نسبی) منسوب به عصب. بسیارپی. رجوع به عَصَب شود. || (اصطلاح پزشکی) مربوط به عصب و سیستم اعصاب. (فرهنگ فارسی معین).
- حالت عصبی، فشار روحی شدید بر اثر ناراحتی بسیار. افتادن بحالت بیهوشی و اغماء بسبب ضربه ٔ روحی ناگهانی و شدید. (فرهنگ فارسی معین).
- حرکت عصبی، مقابل حرکت تسخیری. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- حمله ٔ عصبی، صرع. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به صرع شود.
|| عصبانی. (فرهنگ فارسی معین). خشمگین. خشمناک. رجوع به عصبانی شود. || عصبی مزاج. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عصبی مزاج شود.

عصبی. [ع َ ص َ بی ی] (ص نسبی) منسوب به عصبهبن هصیص بن حی است که بطنی از قضاعه باشند. رجوع به عصبه (ابن هصیص...) و اللباب فی تهذیب الانساب شود.

فارسی به عربی

عصبی

عصبی، مصاب بمرض عصبی

عربی به فارسی

عصبی

نامنظم , سرگردان , غیرمعقول , متلون , غیرقابل پیش بینی , دمدمی مزاج , زورد رنج , کج خلق , تند مزاج , تحریک پذیر , عصبی مربوط به اعصاب , عصبانی , متشنج , دستپاچه , عصبی , وابسته بعصب , وابسته به سلسله اعصاب

فرهنگ معین

عصبی

مربوط به عصب و سیستم اعصاب، عصبانی، عصبی - مزاج. [خوانش: (عَ صَ) (ص نسب.)]


امراض

(اَ) (اِ.) جِ مَرَض، بیماری ها.

فرهنگ عمید

عصبی

مربوط به عصب، مربوط به سلسلۀ اعصاب،
ویژگی کسی که زود عصبانی می‌شود، خشمگین،
دارای عصبانیت یا فشار روحی: واکنش عصبی،
(قید) از روی عصبانیت، باحالت خشم،


امراض

مرض

مترادف و متضاد زبان فارسی

عصبی

آتشی‌مزاج، تند، تندخو، خشم‌آلود، خشمگین، عصبانی، قهرآلود،
(متضاد) آرام، سلیم

واژه پیشنهادی

عصبی

ترشرو-نروو-

معادل ابجد

از امراض عصبی

1222

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری